آذوقه از گوشت، آرد و خرما و... تهيه نمود. با سرعت به طرف خانواده رزمنده شهید رفت. در زد.
درب خانه گشوده مي شود. مرد داخل خانه گردد.
ناشناس گفت: "... دلم میخواهد ثوابی كرده باشم. آيا اجازه مي دهی پختن نان و يا نگهداری اطفال را من به عهده بگيرم".
- "بسيار خوب!...، ولی من بهتر میتوانم نان بپزم. شما بچهها را نگاه دار، تا من از پختن نان فارغ شوم".
زن رفت تا با خمير كردن آردها، نان گرمي فراهم سازد. مرد هم با مقداری گوشت كه خود آورده بود، كبابي آماده نمود. كباب ها را با دست خود به بچهها خورانيد. به دهان هر كدام كه لقمهای میگذاشت، میگفت : "... فرزندانم! اگر در رسيدگي به شما "علی بن ابي طالب" كوتاهی كرده است، او را حلال كنيد".
ناشناس تنور را آماده ساخت. شعلههای آتش از تنور نان زبانه مي كشيد. مرد چهره خويش را به آتش نزديك مي كرد و با خود میگفت: " ... حرارت آتش را بچش، اين است كيفر آن شخصي كه در كار كودكان خردسال و همسر شهيدان كوتاهی كرده است".
در همين حال زنی از همسايگان به خانه آن رزمنده شهيد سر كشيد. او ناشناس را شناخت. به زن صاحب خانه گفت: " ... وای به حال تو! آيا اين مرد را كه به كمك گرفتهای میشناسی؟!. ... او اميرالمؤمنين علی بن ابي طالب(ع) است".
زن جلو آمد و گفت: " ... ای هزار خجلت و شرم ساری از برای من، من از شما معذرت میخواهم".
پی نوشت:
مرتضی مطهری /داستان راستان /انتشارات صدرا /چاپ دهم /زمستان 1367 /ص 258 /به نقل از: بحار الانوار، جلد7، باب103، ص597 /با اندكي تصرّف
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
امروز چهارشنبه 9 بهمن 1392,
|